مقالۀ 70 تکامل دولت بشری

   
   Paragraph Numbers: On | Off
نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

نسخۀ پیشنویس

مقالۀ 70

تکامل دولت بشری

انسان مدت زیادی از حل نیمه کارۀ مشکل امرار معاش را نگذرانده بود که با کار تنظیم ارتباطات بشری مواجه گشت. توسعۀ صنعت قانون، نظم، و تنظیم اجتماعی را مطالبه می‌نمود؛ مالکیت خصوصی به دولت نیاز داشت.

در یک کرۀ تکاملی، ضدیتها طبیعی هستند؛ فقط از طریق نوعی سیستم نظم درآورندۀ اجتماعی صلح به دست می‌آید. تنظیم مقررات اجتماعی از سازماندهی اجتماعی تفکیک ناپذیر است؛ ارتباط مستلزم یک مرجع کنترل کننده است. دولت هماهنگی آنتاگونیسمهای قبایل، طایفه‌ها، خانواده‌ها، و افراد را ایجاب می‌کند.

دولت یک پیدایش ناخودآگاه است؛ آن از طریق آزمایش و خطا به وجود می‌آید. آن از ارزش نجات برخوردار است؛ از این رو سنتی می‌شود. آنارشی بدبختی را افزایش داد؛ از این رو دولت، قانون و نظم نسبی، به آرامی پدیدار گردید، یا در حال پدیدار شدن است. مطالبات قهرآمیزِ تکاپو برای وجود عملاً نژاد بشری را در مسیر جادۀ پیشروی به سوی تمدن سوق داد.

1- پیدایش جنگ

جنگ حالت و میراث طبیعیِ انسانِ در حال تکامل است؛ صلح مقیاس اجتماعی است که پیشرفت تمدن را اندازه‌گیری می‌کند. پیش از معاشرت جزئیِ نژادهای در حال پیشرفت، انسان به اندازۀ وافر فردگرا، بسیار شکاک، و بی‌اندازه ستیزه‌جو بود. خشونت قانون طبیعت، و عداوت واکنش اتوماتیک فرزندان طبیعت است، در حالی که جنگ دقیقاً همین عملکردها است که به صورت جمعی انجام می‌پذیرد. و هر جا و هر گاه که تار و پود تمدن توسط عوارض پیشرفت جامعه تحت فشار قرار می‌گیرد، همیشه بازگشتی فوری و ویرانگر به این روشهای اولیۀ تعدیل خشونت‌آمیز عوامل تحریک کنندۀ ناشی از معاشرت انسانها صورت می‌پذیرد.

جنگ واکنشی حیوانی نسبت به سوءِ تفاهمات و آزردگیها است؛ صلح راه حل متمدنانۀ کلیۀ چنین مشکلات و دشواریها است. نژادهای سنگیک، به همراه نوادگان آدم و نودیهای انحطاط یافتۀ دوران بعد، همگی جنگجو بودند. به اندانیها در همان اوایل اصل طلایی آموزش داده شد، و حتی امروزه نوادگان اسکیموی آنها عمدتاً مطابق آن اصل زندگی می‌کنند؛ سنت در بین آنها قوی است، و آنها از آنتاگونیسمهای خشونت‌آمیز نسبتاً بری هستند.

اندان به فرزندان خود آموزش داد که مشاجرات خود را از طریق زدن یک ترکۀ چوب به درخت، ضمن لعن و نفرین کردن درخت، حل و فصل نمایند؛ آن کس که ترکۀ چوبش اول می‌شکست برنده بود. اندانیهای دوران بعد از طریق برگزاری یک نمایش عمومی که در آن طرفین مشاجره یکدیگر را مورد تمسخر و استهزا قرار داده و تماشاچیان فرد برنده را از طریق کف زدن و هلهله تعیین می‌کردند، حل و فصل می‌نمودند.

اما پدیده‌ای نظیر جنگ نمی‌توانست وجود داشته باشد مگر این که جامعه آنقدر تکامل یافته بود که عملاً دوره‌هایی از صلح را تجربه نموده و عملکردهای ستیزه جویانه را مجاز می‌شمرد. حتی ایدۀ جنگ خود مستلزم درجه‌ای از سازماندهی است.

با ظهور گروه‌بندیهای اجتماعی، آزردگیهای فردی شروع به تداخل در احساسات گروهی نمودند، و این امر آرامش درون قبیله‌ای را ترویج نمود، ولی به بهای صلح میان قبیله‌ای. از این رو در ابتدا از طریق گروه داخلی، یا قبیله، که همیشه از گروه خارجی، بیگانه‌ها، بدش می‌آمد و از آن نفرت داشت صلح مورد بهره‌وری قرار می‌گرفت. انسان اولیه ریختن خون بیگانه را امری ستوده می‌شمرد.

اما حتی این کار در ابتدا مؤثر واقع نشد. هنگامی که رئیسان اولیه سعی می‌کردند سوءِ تفاهمات را برطرف نمایند، اغلب این را ضروری می‌یافتند که حداقل سالی یک بار، نزاع با سنگ را در قبیله مجاز شمارند. قبیله به دو گروه تقسیم می‌شد و در سراسر روز درگیر نبرد می‌گشت. و این امر جز سرگرمی دلیل دیگری نداشت؛ آنها به راستی از جنگیدن لذت می‌بردند.

جنگ ادامه می‌یابد زیرا انسان بشر است. او از حیوان تکامل یافته است، و تمامی حیوانات ستیزه‌جو هستند. در زمرۀ دلایل اولیۀ جنگ اینها به چشم می‌خوردند:

1- گرسنگی، که به دستبرد به خوراک می‌انجامید. کمیابی زمین همیشه موجب جنگ گشته است، و در طی این پیکارها، قبایل صلح‌جوی اولیه عملاً از بین رفتند.

2- قلت زن — تلاش برای جبران کمبود کمک خانگی. ربودن زن همیشه موجب جنگ شده است.

3- تکبر — میل شدید به نمایش گذاردن دلاوری قبیله‌ای. گروههای برتر می‌جنگیدند تا شیوۀ زندگی خویش را به مردمان پست‌تر تحمیل نمایند.

4- بردگان — احتیاج به جلب نیروهای تازه برای رسته‌های کاری.

5- هنگامی که یک قبیله باور داشت قبیلۀ همسایه موجب مرگ یک هم قبیله‌ای گشته، انتقام انگیزۀ جنگ بود. سوگواری ادامه می‌یافت تا این که یک سر به خانه آورده می‌شد. جنگ برای خونخواهی نسبتاً تا ایام اخیر به قوت خود باقی بود.

6- تفریح و سرگرمی — مردان جوان این ایام نخستین به جنگ به مثابه تفریح و سرگرمی می‌نگریستند. اگر دستاویزی خوب و کافی برای جنگ به وجود نمی‌آمد، هنگامی که صلح طاقت فرسا می‌گشت، قبایل همسایه عادت بر این داشتند که به عنوان تفریح ایام تعطیل با دست زدن به نبردی نیمه دوستانه درگیر تهاجم به یکدیگر شده تا از نبردی ساختگی لذت برند.

7- مذهب — میل شدید به تغییر کیش مردم و ملحق ساختن آنان به آن فرقه. مذاهب بدوی همگی جنگ را مجاز می‌شمردند. فقط در ایام اخیر مذهب شروع به ناپسند شمردن جنگ کرده است. کهانتهای اولیه متأسفانه معمولاً با قدرت نظامی همدست بودند. یکی از حرکات بزرگ صلح جویانۀ اعصار تلاش برای جداسازی مذهب از دولت بوده است.

این قبایل دوران باستان همیشه به دستور خدایان خود، به فرمان رئیسان خود یا حکیمان قبیله، دست به جنگ می‌زدند. عبرانیان به چنین ”خدای نبردها“ اعتقاد داشتند؛ و روایت یورش آنان به مدیانیها شرح نمونه‌ای از بیرحمی ظالمانۀ جنگهای باستانی قبیله‌ای است. این حملۀ ناگهانی، با کشتار کلیۀ مردان و کشتن بعدی کلیۀ پسران و کلیۀ زنان غیرباکره، برای آداب و رسوم رهبر یک قبیلۀ متعلق به دویست هزار سال پیش مایۀ افتخار بود. و این تماماً به ”نام خداوند خدای اسرائیل“ اجرا می‌شد.

این یک شرح تکامل جامعه است — حل طبیعی مشکلات نژادها — تعیین سرنوشت انسان در کرۀ زمین توسط خودش. چنین قساوتهایی، به رغم تمایل انسان برای نهادن مسئولیت آنها بر دوش خدایان خود، توسط الوهیت برانگیخته نشده‌اند.

ترحم در جنگ به کندی به نوع بشر رسیده است. حتی هنگامی که یک زن، دبوره، بر عبرانیان حکومت می‌کرد، همان بی‌رحمی کامل ادامه یافت. ژنرال او در پیروزی خود در برابر غیریهودیان موجب شد ”تمامی سپاه با شمشیر از پای درآیند؛ یک تن نیز زنده باقی نماند.“

در اوایل تاریخ نژادها، سلاحهای زهرآگین مورد استفاده قرار می‌گرفتند. از کلیۀ اشکال قطع اعضای بدن استفاده می‌شد. شائول در خواستن یکصد پوست ختنه‌گاه فلسطینیها به عنوان مهریه‌ای که داوود می‌بایست برای دخترش میکال می‌پرداخت درنگ ننمود.

جنگهای اولیه با کلیۀ افراد قبیله میان قبایل صورت می‌گرفت، اما در ایام بعد، هنگامی که دو فرد در قبایل مختلف دعوا داشتند، به جای این که دو قبیله بجنگند، دو منازعه کننده دست به دوئل می‌زدند. همچنین رسم شد که دو ارتش همه چیز را روی نتیجۀ مسابقه بین یک نمایندۀ منتخب از هر سو به مخاطره اندازند، مثل نمونۀ داوود و جُلیات.

اولین بهبود جنگ، گرفتن اسیران بود. سپس زنان از جنگیدن معاف شدند، و بعد به رسمیت شناختن افراد غیرجنگی آمد. به زودی کاستهای نظامی و ارتشهای دائمی به وجود آمدند تا با پیچیدگی فزایندۀ نبرد همگامی ایجاد شود. چنین جنگجویانی از ابتدا از معاشرت با زنان منع شدند، و مدتها پیش از آن زنان از جنگیدن دست کشیدند، گر چه آنان همیشه سربازان را تغذیه و پرستاری کرده و از آنان مصرانه خواسته‌اند در نبرد شرکت کنند.

عمل اعلان جنگ نمایانگر پیشرفت بزرگی بود. این اعلام قصد و نیت برای جنگیدن نشانگر ورود یک حس انصاف بود، و این به دنبال پیدایش تدریجی قوانین جنگ ”متمدنانه“ آمد. در همان اوان رسم شد که نزدیک مکانهای مذهبی جنگ نشود، و باز هم بعد از آن، در روزهای مشخص مقدس جنگ نشود. بعد به رسمیت شناختن کلی حق پناهندگی آمد؛ فراریهای سیاسی مورد حمایت واقع شدند.

بدین ترتیب به تدریج جنگ از شکار بدوی انسان به سیستم نسبتاً منظم‌تر ملتهای ”متمدن“ دوران بعد تکامل یافت. اما شیوۀ اجتماعی دوستی فقط به کندی جایگزین شیوۀ خصومت می‌شود.

2- ارزش اجتماعی جنگ

در اعصار پیشین یک جنگ سخت موجب برقراری تغییرات اجتماعی و تسهیل پذیرش عقاید جدید می‌گشت، طوری که به طور طبیعی تا ده هزار سال هم اتفاق نمی‌افتاد. بهای سهمناکی که برای این برتریهای مشخص جنگی پرداخت می‌شد این بود که جامعه به طور موقت به بربریت پرتاب می‌گشت؛ منطق متمدنانه باید به کنار می‌رفت. جنگ دارویی قوی، بسیار گزاف، و بسیار خطرناک است. در حالی که اغلب جنگ علاج برخی اختلالات اجتماعی است، گاهی اوقات بیمار را می‌کشد، و جامعه را نابود می‌سازد.

ضرورت دائم برای دفاع ملی، بسیاری تعدیلات اجتماعی جدید و پیشرفته را ایجاد می‌کند. امروز جامعه از فواید یک لیست طولانی از اختراعات مفید که در ابتدا کاملاً نظامی بودند بهره می‌جوید، و حتی برای رقص که یکی از اشکال اولیۀ آن یک تمرین نظامی بود، مقرون جنگ است.

برای تمدنهای گذشته جنگ یک ارزش اجتماعی داشته است، زیرا:

1- موجب نظم و ترتیب می‌شد، و همکاری را اعمال می‌کرد.

2- پایداری و شهامت را پربها می‌ساخت.

3- ناسیونالیسم را ترویج داده و تحکیم می‌نمود.

4- مردمان ضعیف و ناشایسته را نابود می‌ساخت.

5- توهم برابری بدوی را از بین می‌برد و جامعه را به طور انتخابی طبقه‌بندی می‌نمود.

جنگ یک ارزش مشخص تکاملی و انتخابی داشته است، اما همانند بردگی، به تدریج که تمدن به آرامی پیش می‌رود باید روزی کنار گذاشته شود. جنگهای دوران باستان سفر و مراودۀ فرهنگی را ترویج می‌کردند؛ این پیامدها اکنون با روشهای امروزی حمل و نقل و ارتباطات به گونۀ بهتری به انجام می‌رسند. جنگهای دوران باستان ملتها را تقویت می‌کردند، اما پیکارهای امروزی فرهنگ متمدن را مختل می‌سازند. جنگهای دیرین به کشتار مردمان پست‌تر می‌انجامیدند. نتیجۀ نهایی تضادهای امروزی، نابودی انتخابی بهترین تیره‌های بشری است. جنگهای پیشین سازماندهی و راندمان را ترویج می‌کردند، اما اینها اکنون اهداف صنعت مدرن شده‌اند. در طول اعصار گذشته جنگ یک ناآرامی اجتماعی بود که تمدن را به جلو سوق می‌داد. اکنون از طریق سخت‌کوشی و اختراع این نتیجه به نحو بهتری به دست می‌آید. جنگهای باستان از ایدۀ یک خدای نبردها طرفداری می‌کردند، اما به انسان امروز گفته شده است که خدا محبت است. در گذشته جنگ در خدمت مقاصد ارزشمند بسیاری بوده است. آن در ساختن تمدن یک داربست ضروری بوده است، اما از نظر فرهنگی به سرعت در حال ورشکستگی است — یعنی ناتوان از ایجاد پاداشهای آن نفع اجتماعی است که با ضررهای وحشتناکی که ملازم با توسل به آن است به هر طریق متناسب باشد.

زمانی پزشکان برای معالجۀ بسیاری بیماریها معتقد به ریختن خون بودند، اما از آن هنگام درمانهای بهتری برای بیشتر این بیماریها کشف کرده‌اند. و از این رو خونریزی بین‌المللی جنگ باید قطعاً جای خود را به کشف روشهای بهتر برای معالجۀ ناخوشیهای ملتها دهد.

ملتهای یورنشیا هم اکنون وارد پیکار عظیم بین میلیتاریسم ناسیونالیستی و صنعت‌گرایی شده‌اند، و از بسیاری جهات این تضاد با مبارزۀ طولانی بین شکارچی - گله‌دار و کشاورز قابل مقایسه است. اما اگر بنا بر این است که صنعت‌گرایی بر میلیتاریسم پیروز شود، باید از خطراتی که آن را احاطه کرده دوری کند. خطرات صنعت در حال شکوفایی در یورنشیا از این قرارند:

1- حرکت قوی به سوی ماتریالیسم، کوری معنوی.

2- پرستش ثروت - قدرت، تحریف ارزش.

3- بدی تجمل، ناپختگی فرهنگی.

4- خطرات فزایندۀ تن‌آسایی، فقدان حساسیت برای خدمت.

5- رشد ملایمت نامطلوب نژادی، تنزل بیولوژیک.

6- تهدید بردگی استاندارد شدۀ صنعتی، راکد ماندن شخصیت. کار وارسته‌ساز است اما کار بیش از حد کرخت کننده است.

میلیتاریسم خودکامه و ظالمانه — سبعانه — است. آن سازماندهی اجتماعی را در میان فاتحان رواج می‌دهد اما شکست خورده را متلاشی می‌سازد. صنعت‌گرایی متمدنانه‌تر است و باید آنقدر ادامه یابد تا نوآوری را رواج دهد و فردگرایی را تشویق کند. جامعه باید از هر طریق ممکن اصالت را ترویج دهد.

به اشتباهِ تمجید از جنگ دست نزنید، بلکه تشخیص دهید برای جامعه چه کرده است، تا بتوانید با دقتی بیشتر مجسم کنید جانشینان آن چه باید فراهم کنند تا پیشرفت تمدن را تداوم بخشند. و اگر چنین جانشینان مکفی فراهم نشوند، در آن صورت باید اطمینان داشته باشید که جنگ برای مدتها ادامه خواهد یافت.

انسان هرگز صلح را به عنوان یک شیوۀ طبیعی زندگی نخواهد پذیرفت، مگر این که کاملاً و مکرراً قانع شود که صلح برای رفاه مادی وی از همه چیز بهتر است، و مگر این که جامعه با خردمندی جانشینانی صلح طلب برای ارضای آن تمایل ذاتی فراهم نماید، تا گهگاه حرکتی جمعی را که به منظور رها ساختن آن احساسات و انرژیهای پیوسته انباشته شوندۀ متعلق به واکنشهای حفظ خودِ نوع بشر طرح شده، آزاد گذارد.

اما جنگ حتی در حال گذار نیز باید به عنوان مدرسۀ تجربه که یک نژاد از فردگرایان خودبین را مجبور ساخت خود را به مرجعیت بسیار تمرکز یافته — یک مدیر کل — تسلیم کنند، مورد احترام قرار گیرد. جنگ به شیوۀ قدیم موجب انتخاب انسانهای ذاتاً بزرگ برای رهبری شد، اما جنگ امروزی دیگر این کار را انجام نمی‌دهد. جامعه اکنون برای کشف رهبران باید به دستاوردهای صلح، یعنی صنعت، علم، و پیشرفت اجتماعی، رو گرداند.

3- انجمنهای اولیۀ بشری

در بدوی‌ترین جامعه، ایل و تبار همه چیز است؛ حتی فرزندان نیز دارایی مشترک آن هستند. خانوادۀ در حال تکامل جای ایل و تبار را در پرورش فرزند گرفت، در حالی که قبایل و طایفه‌های در حال ظهور جای آن را به عنوان واحد اجتماعی گرفتند.

اشتیاق به سکس و عشق مادری خانواده را بنیاد می‌نهد. اما دولت واقعی ظاهر نمی‌شود تا این که گروههای فوق خانواده شروع به شکل‌گیری کنند. در روزگاران ماقبل خانوادۀ ایل و تبار، رهبری از طریق افرادی که به طور غیررسمی انتخاب شده بودند فراهم می‌شد. بومیان بیابان نشین آفریقا هرگز فراتر از این مرحلۀ بدوی جلو نرفته‌اند. آنها در ایل خود رئیس ندارند.

خانواده‌ها از طریق پیوندهای خونی در طایفه‌ها وصلت می‌کردند، تجمع خویشاوندان؛ و این متعاقباً به شکل قبایل تکامل یافت، جوامع سرزمینی. جنگ و فشار خارجی سازماندهی قبیله‌ای را به طایفه‌های خویشاوند تحمیل نمود، اما بازرگانی و داد و ستد بود که این گروههای اولیه و بدوی را با درجه‌ای از صلح درونی یکپارچه نگاه می‌داشت.

صلح در یورنشیا در مقایسه با کلیۀ سفسطه‌های خیال‌انگیزِ برنامه‌ریزی رویایی برای صلح از طریق سازمانهای بین‌المللی بازرگانی به اندازۀ بسیار بیشتری ترویج می‌شود. روابط بازرگانی از طریق توسعۀ زبان و از طریق روشهای بهبود یافتۀ ارتباطات، و نیز توسط حمل و نقل بهتر تسهیل شده‌اند.

فقدان یک زبان مشترک همیشه مانع رشد گروههای صلح‌جو شده است، اما پول زبان جهانی بازرگانی مدرن شده است. جامعۀ مدرن عمدتاً از طریق بازار صنعتی یکپارچه نگاه داشته شده است. انگیزۀ سود بردن هنگامی که به وسیلۀ میل به خدمت تقویت شود، یک متمدن‌ساز نیرومند است.

در اعصار کهن هر قبیله با دایره‌های هم مرکز ترس و سوءِظن فزاینده محاصره شده بود؛ لذا روزگاری رسم بر این بود که کلیۀ بیگانگان کشته شوند، و بعدها، به بردگی گرفته شوند. ایدۀ قدیمی دوستی به مفهوم پذیرش در طایفه بود؛ و باور بر این بود که عضویت در طایفه موجب زنده ماندن می‌شود — یکی از کهن‌ترین مفاهیم حیات جاودانه.

آیین پذیرش شامل نوشیدن خون یکدیگر بود. در برخی گروهها آب دهان جای خود را با نوشیدن خون عوض کرد. این منشأ کهن عمل روبوسی است. و کلیۀ آیین معاشرت، اعم از ازدواج یا پذیرش، همیشه با برگزاری جشن خاتمه می‌یافتند.

در ایام بعد، خون رقیق شده با شراب قرمز مورد استفاده قرار می‌گرفت، و نهایتاً شراب تنها نوشیده می‌شد تا مراسم پذیرش مورد تأیید واقع شود. این امر با لمس فنجانهای شراب مهم جلوه داده شده و با آشامیدن نوشیدنی به سرانجام می‌رسید. عبرانیان یک شکل تغییر یافته از این آیین پذیرش را به کار می‌بستند. نیاکان عرب آنان ضمن این که دست فرد کاندیدا روی اندام تناسلی فرد بومی قبیله قرار داشت سوگند می‌خوردند. عبرانیان با خارجیهای مورد پذیرش واقع شده با مهربانی و برادرانه رفتار می‌کردند. ”غریبه‌ای که در میان شما زندگی می‌کند باید مثل کسی باشد که در بین شما زاده شده است، و باید او را همانند خود دوست بدارید.“

”دوستی با مهمان“ یک رابطۀ مهمان نوازی موقت بود. هنگامی که مهمانان دیدار کننده می‌رفتند، یک بشقاب به دو نیم شکسته می‌شد و یک نیمۀ آن به دوست در حال رفتن داده می‌شد تا این به صورت یک مقدمۀ مناسب برای یک گروه سوم که در یک دیدار بعد از راه می‌رسید به کار گرفته شود. برای میهمانان مرسوم بود که در پایان دیدار داستانهای سفرها و ماجراهای خود را بازگو نمایند. داستان‌گویان ایام پیشین آنقدر مشهور شدند که نهایتاً آداب و رسوم، کار آنها را در طی فصول شکار یا برداشت محصول قدغن ساخت.

اولین معاهده‌های صلح ”پیوندهای خونی“ بودند. فرستادگان صلح دو قبیلۀ در حال جنگ ملاقات می‌کردند، عرض ادب می‌کردند، و سپس به سوراخ کردن پوست می‌پرداختند تا جایی که خون از آن جاری می‌شد. در آن هنگام آنها خون یکدیگر را مکیده و اعلان صلح می‌کردند.

قدیمی‌ترین مأموریتهای صلح شامل هیئتهای نمایندگی مردانی می‌شد که بهترین دختران خویش را برای ارضای جنسی دشمنان پیشین خویش می‌آوردند. اشتیاق جنسی در مقابله با میل وافر به جنگ به کار گرفته می‌شد. قبیله‌ای که چنین مفتخر می‌گشت با عرضۀ دختران خویش دست به یک بازدید متقابل می‌زد، و در نتیجه صلح به گونه‌ای پایدار برقرار می‌گشت. و به زودی ازدواج بین خانواده‌های رئیسان مجاز شمرده شد.

4- قبایل و طایفه‌ها

اولین گروه صلح خانواده بود، سپس طایفه، قبیله، و بعدها ملت، که نهایتاً کشورِ دارای سرزمین امروز شد. این حقیقت که گروههای امروزی صلح از مدتها پیش فراتر از پیوندهای خونی گسترش یافتند تا ملتها را تشکیل دهند بسیار دلگرم کننده است، به رغم این واقعیت که ملتهای یورنشیا هنوز مبالغ هنگفتی برای آمادگیهای جنگی صرف می‌کنند.

طایفه‌ها گروههایی با پیوند خونی در درون قبیله بودند، و وجود خویش را مدیون برخی منافع مشترک بودند، نظیر:

1- ردیابی تبار خویش به یک نیای مشترک.

2- پیروی از یک نماد مشترک مذهبی.

3- صحبت کردن با لهجۀ یکسان.

4- سهیم شدن در یک مکان سکونت مشترک.

5- ترس از دشمنان مشترک.

6- دارا بودن از یک تجربۀ مشترک نظامی.

سران طایفه همیشه مطیع رئیس قبیله بودند. دولتهای اولیۀ قبیله‌ای اتحادی ناپایدار از طایفه‌ها بودند. استرالیاییهای بومی هرگز یک شکل قبیله‌ای دولت را به وجود نیاوردند.

رئیسان صلح طایفه معمولاً از طریق تیرۀ مادری حکومت می‌کردند. رئیسان جنگ قبیله تیرۀ پدری را برقرار می‌ساختند. دادگاههای رئیسان قبیله و پادشاهان اولیه از سران طایفه‌ها تشکیل می‌شدند، و رسم بر این بود که آنها چند بار در سال به حضور پادشاه دعوت شوند. این کار وی را قادر می‌ساخت که مراقب آنها باشد و همکاری آنها را به نحو بهتری به دست آورد. طایفه‌ها در کار حکومت بر خودِ محلی به مقصود ارزشمندی به کار گرفته می‌شدند، اما آنها رشد ملتهای بزرگ و قوی را به اندازۀ زیاد به تعویق انداختند.

5- شروع دولت

هر نهاد بشری دارای یک آغاز بود، و دولت مدنی محصول تکامل تدریجی است، درست همانقدر که ازدواج، صنعت، و مذهب می‌باشد. از طایفه‌های اولیه و قبایل بدوی به تدریج انواع پی در پی دولت بشری به وجود آمد. آنها درست تا پیدایش آن اشکال قوانین اجتماعی و مدنی که ثلث سوم قرن بیستم را تعیین ویژگی می‌کنند آمده و رفته‌اند.

با ظهور تدریجی واحدهای خانواده شالوده‌های دولت در سازمان طایفه، گروهبندی خانواده‌های هم تبار، بنا نهاده شد. اولین گروه واقعی دولتی شورای بزرگان طایفه بود. این گروه تنظیم کننده شامل مردان پیری بود که خود را به طریقه‌ای مؤثر ممتاز کرده بودند. خرد و تجربه حتی توسط انسان بربری نیز در همان اوان مورد قدردانی واقع می‌شد، و دوره‌ای طولانی از استیلای ریش سفیدان به دنبال آمد. این حکومت اُلیگارشیِ سِنی به تدریج جای خود را به ایدۀ پدر سالاری داد.

در شورای اولیۀ ریش سفیدان پتانسیل کلیۀ کارکردهای دولتی نهفته بود: مجریه، مقننه، و قضاییه. هنگامی که شورا آداب و رسوم جاری را تفسیر می‌کرد، آن یک دادگاه بود. هنگامی که شیوه‌های جدید کاربرد اجتماعی را برقرار می‌ساخت، مجلس قانونگذاری بود. تا حدی که چنین احکام و لوایحی به مورد اجرا گذارده می‌شدند، آن مجریه بود. رئیس شورا یکی از پیش قراولان رئیس بعدی قبیله بود.

برخی قبایل شوراهای زنانه داشتند، و گهگاه بسیاری قبایل حکمرانان زن داشتند. برخی قبایل انسان سرخ تعالیم اُنامونالانتون را در پیروی از حکم هم رأی ”شورای هفت نفره“ حفظ نمودند.

برای نوع بشر مشکل بوده است یاد گیرد که صلح یا جنگ هیچکدام نمی‌توانند توسط یک جامعۀ در حال منازعه پیش برده شوند. ”جر و بحثهای“ بدوی به ندرت مفید بودند. مردم در همان اوان یاد گرفتند که ارتشی که به وسیلۀ گروهی از سران طایفه فرماندهی شود شانسی در برابر ارتش دارای فرماندهی قوی واحد ندارد. جنگ همیشه یک پادشاه ساز بوده است.

در ابتدا رئیسان جنگ فقط برای خدمت نظامی برگزیده می‌شدند، و طی ایام صلح، هنگامی که وظایف آنها بیشتر سرشتی اجتماعی داشت، آنها از بخشی از اتوریتۀ خود چشم پوشی می‌کردند. اما آنها به تدریج شروع به تخطی به فواصل صلح نمودند، و از یک جنگ تا جنگ بعد متمایل به ادامۀ حکومت گشتند. آنها اغلب اطمینان حاصل می‌کردند که زمان زیادی از یک جنگ تا جنگ بعد وقفه نیفتد. این سرداران اولیه مشتاق صلح نبودند.

در ایام بعد برخی رئیسان برای خدمت غیرنظامی برگزیده می‌شدند. آنها به دلیل جثۀ غیرعادی یا تواناییهای خارق‌العادۀ شخصی انتخاب می‌شدند. انسانهای سرخ اغلب دو دسته رئیس داشتند، سرقبیله‌ها یا رئیسان صلح، و رئیسان موروثی جنگ. حکمرانان صلح همچنین داور و معلم بودند.

بر برخی جوامع اولیه حکیمان جادوگر که اغلب به عنوان رئیس عمل می‌کردند حکومت می‌کردند. یک مرد به عنوان کاهن، پزشک، و رئیس اجرایی عمل می‌کرد. بیشتر اوقات نشانهای اولیۀ سلطنتی بدواً علائم یا نمادهای جامۀ کهانت بودند.

و به وسیلۀ این مراحل بود که شاخۀ اجرایی دولت به تدریج پا به عرصۀ وجود گذارد. شوراهای طایفه‌ای و قبیله‌ای در یک مقام مشورتی و به عنوان پیشگامان شاخه‌های مقننه و قضایی که بعدها ظاهر شدند ادامه دادند. در آفریقا امروز کلیۀ این اشکال دولت بدوی در میان قبایل گوناگون در واقع وجود دارند.

6- دولت پادشاهی

حکومت مؤثر دولتی فقط با ورود یک رئیس با اختیار کامل اجرایی آمد. انسان دریافت که دولت کارآمد فقط از طریق اعطای قدرت به یک شخصیت به دست می‌آید، نه از طریق اهدای یک ایده.

حکومت از ایدۀ مرجعیت خانواده یا ثروت سرچشمه گرفت. هنگامی که یک پادشاه کوچک پدر سالار به یک پادشاه واقعی تبدیل گشت، گاهی اوقات ”پدر مردم خویش“ نامیده می‌شد. بعدها چنین تصور می‌شد که پادشاهان از قهرمانان برخاسته‌اند. و باز بعد از آن، به سبب اعتقاد به منشأ الهی پادشاهان، حکومت موروثی گردید.

پادشاهی موروثی از آنارشی اجتناب می‌کرد. سابقاً در فاصلۀ بین مرگ یک پادشاه و انتخاب یک جانشین هرج و مرج ویرانگری رخ می‌داد. خانواده یک رهبر بیولوژیک و طایفه یک رهبر طبیعی منتخب داشت. قبیله و بعدها کشور از هیچ رهبر طبیعی برخوردار نبود، و این دلیلی دیگر برای موروثی ساختن ریاست - پادشاهی بود. ایدۀ خانواده‌های سلطنتی و آریستوکراسی همچنین پایه در آداب و رسومِ ”مالکیت نام“ در طایفه‌ها داشت.

جانشینی پادشاهان سرانجام به صورت فوق طبیعی تلقی گردید. تصور می‌شد خون سلطنتی به ایام پرسنل مادیت یافتۀ پرنس کلیگسشیا باز می‌گردد. از این رو پادشاهان شخصیتهایی بت‌واره شدند و بیش از حد مورد ترس واقع شدند، و یک شکل خاص از سخن‌گویی برای استفاده در دربار پذیرفته شد. حتی در ایام اخیر اعتقاد بر این بود که لمس پادشاهان بیماری را درمان می‌کند، و برخی از مردمان یورنشیا هنوز تصور می‌کنند که حکمرانانشان دارای منشأ الهی هستند.

پادشاه مورد پرستش اولیه اغلب در انزوا نگاه داشته می‌شد. تصور می‌شد که او بیش از آن مقدس است که مورد نظاره کردن واقع شود، به جز در روزهای جشن و روزهای مقدس. معمولاً نماینده‌ای انتخاب می‌شد تا نقش وی را بازی کند، و این منشأ نخست وزیران است. اولین فرد کابینه یک سرپرست خوراک بود؛ دیگران به فاصلۀ کوتاهی از پی وی آمدند. حکمرانان به زودی نمایندگانی منصوب ساختند تا مسئول تجارت و مذهب باشند؛ و به وجود آمدن یک کابینه گامی مستقیم به سوی تشخص‌زدایی از مسئول اجرایی بود. این دستیاران پادشاهان اولیه به اشرافیت مورد قبول تبدیل شدند، و همینطور که زنان به ارج و اعتبار بالاتری دست یافتند، همسر پادشاه به تدریج به شأن ملکه ارتقا یافت.

حکمرانان بی‌شرافت از طریق کشف زهر قدرت زیادی به دست آوردند. سحر اولیۀ دربار، اهریمنانه بود. دشمنان پادشاه به زودی می‌مردند. اما حتی مستبدترین حاکم ظالم نیز تحت برخی محدودیتها قرار داشت. او حداقل با ترس همواره موجود از ترور باز داشته می‌شد. حکیمان جادوگر، پزشکان ساحره، و کاهنان همیشه یک عامل نیرومند بازدارنده در برابر پادشاهان بوده‌اند. متعاقباً مالکان زمین، آریستوکراسی، نفوذی بازدارنده اعمال می‌کردند. و گاه و بیگاه، طایفه‌ها و قبایل به سادگی قیام نموده و مستبدان و حاکمان ظالم خویش را سرنگون می‌کردند. هنگامی که حاکمان معزول به مرگ محکوم می‌شدند، اغلب به آنان حق انتخاب ارتکاب خودکشی داده می‌شد. این امر موجب پیدایش رسم اجتماعی رایج باستانی خودکشی در برخی شرایط شد.

7- کانونهای بدوی و انجمنهای سری

خویشاوندی خونی اولین گروههای اجتماعی را تعیین نمود. معاشرت طایفۀ خویشاوند را بسط داد. ازدواج میان قبیله‌ای گام بعدی در بسط گروهی بود، و قبیلۀ مختلط حاصله اولین گروه به راستی سیاسی بود. پیشرفت بعدی در توسعۀ اجتماعی، تکامل فرقه‌های مذهبی و انجمنهای سیاسی بود. اینها در ابتدا به صورت انجمنهای مخفی ظاهر شدند و بدواً به طور کامل مذهبی بودند. آنها متعاقباً مقرراتی شدند. آنها در ابتدا کانونهای مردان بودند؛ سپس گروههای زنان ظاهر شدند. آنها در مدتی کم به دو طبقه تقسیم شدند: اجتماعی - سیاسی و مذهبی - عرفانی.

دلایل بسیاری برای سری بودن این انجمنها وجود داشت مثل:

1- ترس از موجب ناخشنودی شدن حاکمان به دلیل تخطی از برخی تابوها.

2- به منظور انجام آیین مذهبی اقلیت.

3- به مقصود حفظ ”روح“ ارزشمند یا اسرار تجارت.

4- برای برخورداری از یک سحر یا طلسم خاص.

صرف اختفای این انجمنها، به کلیۀ اعضا نسبت به سایر افراد قبیله نیرویی اسرارآمیز اعطا می‌کرد. اختفا همچنین برای تکبر گیرا است. اعضای جدید، آریستوکراسی اجتماعی روزگار خود بودند. پسران بعد از پذیرش با مردان به شکار می‌رفتند، در حالی که آنها پیش از آن به همراه زنان به جمع‌آوری سبزیجات می‌پرداختند. و ناکامی در آزمونهای بلوغ یک خفت بزرگ و ننگ قبیله‌ای بود، و لذا موجب ماندن آنها در خارج اقامتگاه مردان در کنار زنان و کودکان می‌گشت، و به آنان به صورت زن گونه نگریسته می‌شد. علاوه بر آن، آنهایی که مورد پذیرش واقع نمی‌شدند اجازۀ ازدواج نمی‌یافتند.

مردم بدوی در همان اوان به نوجوانان خود کنترل جنسی می‌آموختند. جدا ساختن پسران از والدینشان از نوجوانی تا ازدواج امری مرسوم گشت. آموزش و تربیت آنها به انجمنهای مخفی مردان سپرده شد. و یکی از کارکردهای عمدۀ این کانونها کنترل جوانان بالغ بود، تا از به وجود آمدن فرزندان نامشروع جلوگیری شود.

روسپیگری تجاری هنگامی آغاز گشت که این انجمنهای مردان برای استفاده از زنان قبایل دیگر پول پرداخت کردند. اما گروههای اولیه از بی‌بند و باری جنسی به گونه‌ای خارق‌العاده بری بودند.

مراسم پذیرش نوجوانی معمولاً طی یک دورۀ پنج ساله ادامه می‌یافت. شکنجۀ خودِ زیاد و بریدن دردناک به این مراسم وارد گشت. در ابتدا ختنه به عنوان مناسک پذیرش به داخل یکی از این انجمنهای مخفی به کار گرفته شد. علائم قبیله‌ای به عنوان بخشی از مراسم پذیرش نوجوانی روی بدن بریده می‌شدند. خالکوبی به عنوان چنین نشانی از عضویت آغاز گردید. این شکنجه، به همراه محرومیت بسیار طرح شده بود تا این جوانان را پرطاقت سازد و آنان را با واقعیات زندگی و سختیهای اجتناب ناپذیر آن آشنا سازد. این هدف از طریق بازیهای ورزشی و مسابقات فیزیکی که بعداً پدیدار شدند به نحو بهتری به انجام رسید.

اما انجمنهای مخفی توجه خویش را به بهبود اخلاقیات نوجوانی معطوف ساختند. یکی از مقاصد اصلی مراسم بلوغ این بود که به پسر حالی کند که باید کاری به کار همسران مردان دیگر نداشته باشد.

به دنبال این سالهای انضباط و آموزش شدید و درست پیش از ازدواج، مردان جوان معمولاً برای یک دورۀ کوتاه فراغت و آزادی مرخص می‌شدند. بعد از آن، آنها برای ازدواج و تسلیم و تبعیت مادام‌العمر از تابوهای قبیله‌ای باز می‌گشتند. و این سنت باستانی به صورت تصور مضحک ”کاشتن گیاهان وحشی“ تا ایام امروز ادامه یافته است.

بسیاری از قبایل دوران بعد تشکیل کانونهای مخفی زنان را مجاز شمردند. هدف این کانونها این بود که دختران نوجوان را برای همسر و مادر شدن آماده سازند. دختران بعد از پذیرش برای ازدواج واجد شرایط بودند و به آنان اجازه داده می‌شد در ”نمایش عروس“، میهمانیِ بیرون آمدنِ آن روزها، شرکت کنند. رسته‌های زنانی که بر علیه ازدواج عهد بسته بودند در همان اوان پا به عرصۀ وجود گذاردند.

هنگامی که گروههایی از مردان مجرد و گروههایی از زنان ازدواج نکرده سازمانهای جداگانۀ خویش را تشکیل دادند، فوراً کانونهای غیرمخفی پدیدار شدند. این انجمنها در واقع اولین مدارس بودند. و در حالی که انجمنهای مردان و زنان به کار اذیت و آزار یکدیگر می‌پرداختند، برخی از آنها قبایل را به جلو سوق دادند، و بعد از تماس با آموزگاران دلمیشیا، با داشتن مدارسی برای هر دو جنس، آموزش پسران و دختران با هم را آزمودند.

انجمنهای مخفی عمدتاً به واسطۀ ویژگی اسرارآمیز عضوگیری خویش به ساختن کاستهای اجتماعی کمک کردند. اعضای این انجمنها در ابتدا برای ترساندن و دور ساختن افراد کنجکاو از آیین نوحه خوانی خویش — پرستش نیاکان — نقاب به چهره می‌زدند. بعدها این آیین به جلسات ساختگی احضار ارواح، که شایع بود در آنها اشباح ظاهر می‌شوند، تبدیل شدند. انجمنهای باستانی ”تولد نو“ از علائم استفاده می‌کردند و یک زبان سری مخصوص را به کار می‌بردند. آنها همچنین از برخی خوراکها و آشامیدنیها استفاده نمی‌کردند. آنها به صورت پلیس شب عمل می‌کردند و سوا از آن در یک رشتۀ گسترده از فعالیتهای اجتماعی کارکرد داشتند.

کلیۀ انجمنهای مخفی سوگند خوردن را اجباری نموده، راز داری را الزامی کرده، و حفظ اسرار را آموزش می‌دادند. این دستورات موجب ترس و کنترل تودۀ مردم می‌شد. آنها همچنین به صورت انجمنهای نگاهبان عمل می‌کردند، و لذا کشتن بدون محاکمه توسط شهروندان عادی را به اجرا در می‌آوردند. وقتی که قبایل در جنگ بودند، آنها اولین جاسوسان و در دوران صلح اولین پلیسهای مخفی بودند. بهتر از همه، آنها شاهان بی‌وجدان را مضطرب نگاه می‌داشتند. پادشاهان در مقابله با آنها پلیس مخفی خویش را به وجود می‌آوردند.

این انجمنها باعث به وجود آمدن اولین احزاب سیاسی شدند. اولین دولت حزبی، ”قوی“ در مقابل ”ضعیف“ بود. در ایام باستان تغییر دولت فقط موجب جنگ داخلی می‌گشت، گواهی فراوان بر این که ضعیف قوی شده بود.

این کانونها توسط تجار به منظور وصول بدهی و به وسیلۀ حاکمان برای جمع‌آوری مالیات به کار گرفته می‌شدند. دریافت مالیات تقلایی طولانی بوده است، و یکی از اولین اشکال آن ده یک گرفتن بود، یک دهم شکار یا غنایم جنگی. مالیاتها در ابتدا اخذ می‌شدند تا مخارج منزل پادشاه تأمین گردد، اما پی برده شد که وقتی در پوشش هدیه برای تأمین مراسم مذهبی معبد جمع‌آوری گردند، وصول آنها آسانتر است.

به زودی این انجمنهای مخفی به شکل اولین سازمانهای خیریه در آمدند و بعدها به صورت اولین انجمنهای مذهبی — پیش قراولان کلیساها — تکوین یافتند. سرانجام برخی از این انجمنها، میان قبیله‌ای شدند، اولین انجمنهای بین‌المللی اخوت.

8- طبقات اجتماعی

نابرابری ذهنی و فیزیکی موجودات بشری، پدیداری طبقات اجتماعی را تضمین می‌نماید. تنها کرات فاقد طبقات اجتماعی، بدوی‌ترین و پیشرفته‌ترین آنها هستند. یک تمدن در حال ظهور هنوز تفکیک سطوح اجتماعی را آغاز نکرده است، در حالی که یک کرۀ استقرار یافته در نور و حیات این تقسیمات نوع بشر را که ویژگی کلیۀ مراحل میانی تکاملی است، به اندازۀ زیاد از بین برده است.

به تدریج که جامعه از سبعیت به سوی بربریت تکوین یافت، اجزای بشری آن به دلایل کلی زیرین تمایل به گروهبندی به شکل طبقات پیدا نمودند.

1- طبیعی — تماس، خویشاوندی، و ازدواج. اولین تمایزات اجتماعی بر مبنای جنسیت، سن، و خون — خویشاوندی با رئیس — بودند.

2- شخصی — شناخت توان، پایداری، مهارت، و شجاعت خلل ناپذیر، که به زودی با شناخت استادی در زبان، دانش، و هوش کلی دنبال گردید.

3- شانس — جنگ و مهاجرت به جدا شدن گروههای بشری انجامید. تکامل طبقاتی بسیار از کشورگشایی، رابطۀ فاتح با شکست خورده، تأثیر پذیرفت؛ در حالی که بردگی اولین تقسیم‌بندی کلی جامعه را به شکل آزاد و برده به وجود آورد.

4- اقتصادی — غنی و فقیر. ثروت و داشتن بردگان مبنای ژنتیک برای یک طبقۀ جامعه بود.

5- جغرافیایی — طبقات به دنبال استقرار در شهر و روستا به وجود آمدند. شهر و روستا به ترتیب به تفکیک گله‌دار - کشتگر و بازرگان - صنعتگر کمک نموده‌اند، با نقطه نظرات و واکنشهای متفاوتشان.

6- اجتماعی — طبقات مطابق برآورد مردمی ارزش اجتماعی گروههای متفاوت به تدریج شکل یافته‌اند. در بین اولین تقسیمات این نوع، مرزبندی بین آموزگاران کاهن، جنگجویان حاکم، بازرگانان سرمایه‌دار، کارگران عادی، و بردگان بود. برده هرگز نمی‌توانست سرمایه‌دار شود، گر چه گاهی اوقات مزد بگیر می‌توانست پیوستن به صفوف سرمایه‌داران را انتخاب نماید.

7- شغلی — به تدریج که مشاغل ازدیاد یافتند، به برقراری کاستها و اصناف متمایل شدند. کارگران به سه گروه تقسیم شدند: طبقات حرفه‌ای، شامل حکیمان جادوگر، سپس کارگران ماهر، و به دنبال آن کارگران غیرماهر.

8- مذهبی — انجمنهای فرقه‌ای اولیه طبقات خودشان را در درون طایفه‌ها و قبایل به وجود آوردند، و دینداری و عرفان کاهنان مدتها است که آنان را به صورت یک گروه اجتماعی جداگانه تداوم بخشیده است.

9- نژادی — وجود دو یا تعداد بیشتری از نژادها در درون یک ملت یا واحد ارضی مشخص معمولاً کاستهای رنگین را ایجاد می‌کند. سیستم اولیۀ کاست هند بر مبنای رنگ بود، همانطور که در مورد مصر باستان چنین بود.

10- سن — جوانی و بلوغ. در میان قبایل تا زمانی که پدر زنده بود، پسر تحت سرپرستی پدر خویش باقی می‌ماند، در حالی که دختر تا زمان ازدواج تحت مراقبت مادر خود قرار داشت.

طبقات اجتماعی انعطاف پذیر و قابل دگرگونی برای یک تمدن در حال تکامل اجتناب ناپذیرند، اما هنگامی که طبقه به کاست تبدیل می‌شود، وقتی که سطوح اجتماعی دچار رکود می‌شوند، بهبود ثبات اجتماعی از طریق کاهش ابتکار شخصی حاصل می‌شود. کاست اجتماعی مشکل پیدا کردن جای فرد را در صنعت حل می‌کند، اما همچنین به طور جدی توسعۀ فردی را کاهش می‌دهد و عملاً مانع همکاری اجتماعی می‌شود.

از آنجایی که طبقات به طور طبیعی در جامعه شکل یافته‌اند، تداوم خواهند یافت، تا این که انسان به طور تدریجی به امحاءِ تکاملی آنان از طریق تسلط هوشمندانه بر منابع بیولوژیک، عقلانی، و معنوی یک تمدن در حال پیشروی دست یابد، همانند:

1- بازسازی بیولوژیک تیره‌های نژادی — حذف انتخابی تیره‌های پست بشری. این کار به ریشه‌کن نمودن بسیاری از نابرابریهای انسانی خواهد انجامید.

2- تعلیم آموزشی نیروی افزایش یافتۀ مغزی که از چنین بهبود بیولوژیک حاصل خواهد گشت.

3- برانگیختن مذهبی احساسات خویشاوندی و برادری انسانی.

اما این اقدامات فقط می‌توانند در هزاره‌های دور آینده ثمرات حقیقی خویش را به بار آورند، گر چه فوراً بهبود اجتماعی زیادی از تسلط هوشمندانه، خردمندانه، و صبورانه بر این عوامل شتاب پیشرفت فرهنگی حاصل خواهد گشت. مذهب اهرم نیرومندی است که تمدن را از هرج و مرج خارج می‌سازد، اما جدا از تکیه‌گاه ذهن معقول و نرمال که با استواری روی انتقال موروثی معقول و نرمال تکیه کرده است ناتوان است.

9- حقوق بشر

طبیعت هیچ حقوقی به انسان اعطا نمی‌دارد، بلکه فقط زندگی و دنیایی برای زندگی کردن. طبیعت حتی حق حیات را نیز اهدا نمی‌کند، به طوری که می‌توان از طریق ملاحظۀ این امر که برای یک انسان غیرمسلح در هنگام دیدار رو در رو با یک ببر گرسنه در جنگل بدوی احتمالاً چه رخ خواهد داد، آن را استنتاج نمود. هدیۀ اصلی جامعه به انسان امنیت است.

جامعه به تدریج مدعی حقوق خود گردید، و در زمان حاضر آنها از این قرارند:

1- تضمین اندوختۀ خوراک.

2- دفاع نظامی — امنیت از طریق آمادگی.

3- حفظ صلح داخلی — جلوگیری از خشونت شخصی و بی‌نظمی اجتماعی.

4- کنترل جنسی — ازدواج، نهاد خانواده.

5- دارایی — حق مالکیت.

6- ترویج رقابت فردی و گروهی.

7- تأمین تحصیل و آموزش جوانان.

8- ترویج بازرگانی و تجارت — توسعۀ صنعتی.

9- بهبود شرایط کار و پاداشها.

10- تضمین آزادی کارهای مذهبی، تا آن حد که کلیۀ این فعالیتهای دیگر اجتماعی بتوانند از طریق برانگیخته شدن معنوی ارج نهاده شوند.

هنگامی که حقوق آنقدر قدیمی هستند که مبدأ آنها ناشناخته است، اغلب حقوق طبیعی نامیده می‌شوند. اما حقوق بشر در واقع طبیعی نیستند؛ آنها کاملاً اجتماعی هستند. آنها نسبی و پیوسته تغییر پذیرند، و چیزی بیش از قوانین بازی نیستند، یعنی تعدیلات شناخته شدۀ روابط که بر پدیده‌های همواره تغییر یابندۀ رقابت بشری حاکمند.

آنچه که در یک عصر به صورت حق تلقی می‌شود، ممکن است در زمان دیگر چنین تلقی نشود. بقای تعداد زیادی از افراد معیوب و فاسد به این دلیل نیست که آنان از چنان حقوق طبیعی برخوردارند که باید بار آن را بر دوش تمدن قرن بیستم قرار دهند، بلکه صرفاً به این دلیل است که جامعۀ عصر و سنتهای اجتماعی چنین مقرر می‌دارد.

حقوق بشرِ اندکی در اروپای قرون وسطی به رسمیت شناخته شده بود. در آن هنگام هر انسان به شخصی دیگر تعلق داشت، و حقوق فقط امتیازات یا الطافی بودند که توسط کشور یا کلیسا اعطا می‌شدند. و سرپیچی از این خطا به همان اندازه اشتباه بود، زیرا به این اعتقاد انجامید که کلیۀ انسانها برابر به دنیا آمده‌اند.

افراد ضعیف و پست همیشه برای حقوق برابر مبارزه کرده‌اند. آنها همیشه اصرار داشته‌اند که کشور باید افراد قوی و برتر را مجبور سازد که خواسته‌های آنان را تأمین نماید و در غیر این صورت آن نقصهایی را که همواره نتیجۀ طبیعی بی‌تفاوتی و تن‌آسایی خودشان است برطرف نماید.

اما این ایده‌آل برابری، فرزند تمدن است؛ آن در طبیعت یافت نمی‌شود. حتی خود فرهنگ به طور قطعی نابرابری ذاتی انسانها را از طریق ظرفیت عینی نابرابرشان به نمایش می‌گذارد. تحقق ناگهانی و غیرتکاملیِ برابریِ به ظاهر طبیعی، انسان متمدن را سریعاً به سنتهای ابتدایی اعصار بدوی پرتاب می‌کند. جامعه نمی‌تواند حقوق مساوی به همه عرضه دارد، اما می‌تواند وعده دهد که حقوق متفاوت هر یک را با انصاف و برابری احقاق نماید. این کار و وظیفۀ جامعه است که برای فرزند طبیعت موقعیتی منصفانه و مسالمت‌آمیز به منظور پیگیری حفظ خود و شرکت در بقای خود فراهم سازد، در حالی که در عین حال وی را از درجاتی از رضای خاطر، مجموع کلیۀ این سه عنصر تشکیل دهندۀ شادی بشری، برخوردار سازد.

10- تکامل عدالت

عدالت طبیعی یک تئوری ساختۀ انسان است؛ آن یک واقعیت نیست. در طبیعت، عدالت تماماً تئوریک، کاملاً یک تخیل است. طبیعت فقط یک نوع عدالت را فراهم می‌سازد — انطباق اجتناب ناپذیر نتایج با علتها.

عدالت، آنطور که توسط انسان درک می‌شود، به معنی گرفتن حقوق یک فرد می‌باشد، و لذا موضوع تکامل تدریجی بوده است. مفهوم عدالت ممکن است برای یک ذهن معنویت یافته کاملاً اساسی باشد، اما در کرات فضا به طور تمام و کمال در عرصۀ وجود پدیدار نمی‌شود.

انسان بدوی کلیۀ پدیده‌ها را به یک شخص نسبت می‌داد. انسان بدوی در صورت مرگ نمی‌پرسید، چه او را کشت، بلکه چه کسی؟ از این رو مرگ تصادفی پذیرفته نمی‌شد، و در تنبیه جرم انگیزۀ فرد مجرم به طور کامل نادیده انگاشته می‌شد؛ مطابق آسیبِ وارده قضاوت به عمل می‌آمد.

در کهن‌ترین جامعۀ بدوی، نظر مردم مستقیماً به مورد اجرا گذارده می‌شد؛ نیازی به مأموران قانون نبود. در حیات بدوی زندگی خصوصی وجود نداشت. همسایگان یک مرد مسئول رفتار وی بودند؛ لذا حق خود می‌دانستند که در امور شخصی او کنجکاوی کنند. مقررات جامعه بر مبنای این تئوری تنظیم شده بود که عضویت گروهی باید در عملکرد هر فرد ذینفع باشد و درجاتی از کنترل را بر آن اعمال نماید.

در دوران باستان اعتقاد بر این بود که ارواح از طریق حکیمان جادوگر و کاهنان عدالت را به اجرا در می‌آورند. بر مبنای این ترتیبات اولین کاشفان جرم و مأموران قانون برگزیده شدند. روشهای اولیۀ کشف جرم آنها شامل به اجرا در آوردن آزمونهای سخت زهر، آتش، و درد بود. این آزمونهای سخت وحشیانه چیزی بیش از تکنیکهای ابتدایی داوری نبودند. آنها لزوماً یک موضوع مورد مناقشه را به طور عادلانه حل و فصل نمی‌کردند. به عنوان مثال، هنگامی که زهر به کار گرفته می‌شد، اگر متهم استفراغ می‌کرد، بی‌گناه بود.

عهد عتیق یکی از این آزمونهای سخت را ثبت کرده است، یک تست گناه در ازدواج: اگر یک مرد نسبت به پاکدامنی همسر خویش مشکوک بود، وی را نزد یک کاهن می‌برد و بدگمانی خویش را بیان می‌کرد. به دنبال آن، کاهن آمیخته‌ای شامل آب مقدس و جاروبه‌های کف عبادتگاه را آماده می‌ساخت. بعد از آیین خاص، شامل لعن و نفرینهای تهدیدآمیز، همسر متهم مجبور می‌شد معجون کثیف را بنوشد. اگر او گناهکار بود، ”آبی که موجب لعنت می‌شود داخل او شده و تلخ شود، و شکمش متورم گردد، و رانهای او پوسیده شوند، و زن در میان قوم خود نفرین شود.“ اگر بر حسب تصادف، هر زنی می‌توانست این معجون کثیف را سر کشد و علائمی از بیماری فیزیکی نشان ندهد، از اتهاماتی که توسط شوهر حسودش عنوان شده بود تبرئه می‌شد.

این روشهای ظالمانۀ کشف جرم تقریباً توسط کلیۀ قبایل در حال تکامل در یک دوره یا دورۀ دیگر به کار گرفته می‌شدند. دوئل کردن یک بقای امروزی محاکمه از طریق آزمون سخت می‌باشد.

جای شگفتی نیست که عبرانیان و سایر قبایل نیمه متمدن چنین تکنیکهای بدوی اجرای عدالت را سه هزار سال پیش به کار می‌بردند، اما بسیار حیرت‌آور است که انسانهای متفکر متعاقباً چنین یادگاری از بربریت را در درون صفحات مجموعه‌ای از نگارشات مقدس حفظ کرده‌اند. تفکر اندیشمندانه باید این را مشخص سازد که هیچ موجود الهی هرگز چنین تعالیم غیرعادلانه‌ای را در رابطه با کشف و صدور حکم برای سوءظن به خیانت در ازدواج نداده است.

جامعه به زودی شیوۀ تسویه حساب از طریق انتقام‌گیری را پذیرفت: چشم به عوض چشم، جان به عوض جان. قبایل در حال تکامل همگی این حق انتقام خونی را به رسمیت می‌شناختند. انتقام هدف زندگی بدوی شد، اما از آن هنگام تا به حال مذهب این عملکردهای اولیۀ قبیله‌ای را به قدر زیاد تغییر داده است. آموزگاران مذهب آشکار شده همیشه اعلام کرده‌اند ”خداوند می‌گوید: ’انتقام از آن من است.‘“ در روزگاران پیشین کشتن در کادر انتقام مجموعاً بی‌شباهت به قتلهای امروز، تحت بهانۀ قانون نوشته نشده، نبود.

خودکشی یک شیوۀ معمول انتقام بود. اگر یک نفر نمی‌توانست در دوران حیات انتقام خود را بگیرد، با این اعتقاد می‌مرد که می‌تواند به عنوان یک روح بازگردد و از دشمن خود تقاص گیرد. و چون این اعتقاد خیلی کلی بود، تهدید به خودکشی در پلۀ جلوی در دشمن معمولاً برای مطیع ساختن وی کافی بود. انسان بدوی زندگی را خیلی عزیز نمی‌شمرد؛ خودکشی به خاطر یک امر ناقابل معمول بود. اما تعالیم دلمِیشیاییها این رویه را به اندازۀ زیاد کاهش داد، در حالی که در روزگاران جدیدتر آسایش، رفاه، مذهب، و فلسفه متحد شده‌اند تا زندگی را شیرین‌تر و مطلوب‌تر سازند. با این وجود، اعتصابات غذا، یک روش امروزی قابل قیاس با این شیوۀ انتقام روزگار کهن است.

یکی از باستانی‌ترین قوانین مدون پیشرفتۀ قبیله‌ای مربوط به تقبل عداوت خونی به عنوان یک امر قبیله‌ای بود. اما عجیب است که حتی در آن دوران نیز یک مرد می‌توانست همسر خود را بدون مجازات بکشد، مشروط به این که کاملاً بهای او را می‌پرداخت. با این وجود، اسکیموهای امروز حکم و اجرای کیفر یک جرم را، حتی برای قتل، به خانوادۀ فردی که در حقش ناروا عمل شده واگذار می‌کنند.

پیشرفت دیگر بستن جریمه برای نقض تابوها، قید مجازاتها بود. این جرایم در بر گیرندۀ اولین درآمد عمومی بودند. رسم پرداخت ”خون بها“ همچنین به عنوان جانشینی برای خونخواهی رایج گشت. چنین غرامتهایی معمولاً به صورت زنان یا چهارپایان پرداخت می‌شدند. مدتها طول کشید که جرایم واقعی، غرامت پولی، به عنوان مجازات جرم در نظر گرفته شود. و چون ایدۀ مجازات اساساً غرامت بود، هر چیز، از جمله حیات بشری، سرانجام دارای بهایی گشت که می‌توانست به صورت غرامت پرداخت شود. عبرانیان اولین کسانی بودند که رسم پرداخت خون بها را ملغی ساختند. موسی آموزش می‌داد که آنان باید ”برای جان یک قاتل که مجرم به قتل است، هیچ فدیه‌ای نپذیرند؛ او قطعاً باید کشته شود.“

بدین ترتیب عدالت ابتدا به وسیلۀ خانواده، سپس به وسیلۀ طایفه، و بعدها به وسیلۀ قبیله مقرر گردید. اجرای عدالت راستین به تاریخ انتقام‌گیری از گروههای خصوصی و خویشاوند باز می‌گردد که به دستان گروه اجتماعی، کشور، سپرده شد.

مجازات از طریق زنده زنده سوزاندن زمانی یک رسم متداول بود. این کار توسط بسیاری از فرمانروایان دوران باستان، از جمله حمورابی و موسی، مورد تأیید بود. موسی فرمان می‌داد که بسیاری از جرمها، به ویژه آنهایی که از طبیعت گران جنسی برخوردار بودند، باید از طریق سوزاندن روی چوبۀ مرگ مورد مجازات واقع شوند. اگر ”دختر یک کاهن“ یا یک شهروند دیگر پیشوا به روسپیگری علنی دست می‌زد، این رسم عبرانی بود که ”وی را با آتش بسوزانند.“

خیانت — ”خود فروشی“ یا عهد شکنی نسبت به یاران قبیله‌ای — اولین جرم درخور اعدام بود. دزدیدن احشام عموماً از طریق مرگ فوری مورد مجازات قرار می‌گرفت، و حتی اخیراً دزدیدن اسب به گونه‌ای مشابه مورد مجازات واقع شده است. اما با گذشت زمان، کاشف به عمل آمد که شدت مجازات، آنقدر که قطعیت و فوریت آن یک عامل ارزشمند بازدارنده برای جرم بود، بازدارنده نبود.

هنگامی که جامعه نمی‌تواند مجرمان را مجازات کند، ناخشنودی گروهی، خود را به صورت قانون لینچ قطعیت می‌بخشد. دور اندیشی تحصن، یک وسیلۀ گریز از این خشم ناگهانی گروهی بود. لینچ کردن و دوئل کردن نمایانگر عدم تمایل فرد به واگذاری جبران شخصی امر به کشور است.

11- قوانین و دادگاهها

تمایز آشکار میان سنن اجتماعی و قوانین به همان اندازه دشوار است که نشان داده شود که دقیقاً چه وقت در هنگام سپیده‌دم شب جای خود را به روز می‌دهد. سنن اجتماعی قوانین و مقررات پلیسی در حال تدوین هستند. سنن تعریف نشدۀ اجتماعی وقتی که زمانی طولانی از برقراریشان می‌گذرد، تمایل به تبلور یافتن به قوانین دقیق، مقررات محکم، و آداب و رسوم به خوبی تعریف شدۀ اجتماعی دارند.

قانون همیشه در ابتدا منفی و منع کننده است. در تمدنهای در حال پیشرفت آن به طور فزاینده مثبت و راهنما می‌شود. جامعۀ اولیه به طور منفی عمل می‌کرد، و از طریق تحمیل این فرمان بر سایرین، که ”نباید قتل کنید“، به فرد حق زندگی عطا می‌کرد. هر اعطای حقوق یا آزادی به فرد مستلزم محدود ساختن آزادیهای کلیۀ افراد دیگر می‌باشد، و این کار به وسیلۀ تابو، قانون بدوی، انجام می‌شود. کل ایدۀ تابو ذاتاً منفی است، و برای جامعۀ بدوی در سازمان آن به طور کامل منفی بود، و اجرای اولیۀ عدالت شامل اِعمال تابوها می‌شد. اما در ابتدا این قوانین فقط شامل حال هم قبیله‌ایها می‌شد، آنطور که به وسیلۀ عبرانیان دوران بعد، که برای رفتار با اشخاص غیریهودی مبانی اخلاقی متفاوتی داشتند نمایانگر است.

سوگند خوردن در روزگاران دلمیشیا آغاز شد، به این منظور که شهادت دادن را حقیقی‌تر جلوه دهد. چنین سوگندهایی شامل لعنت کردن به خود بود. سابقاً هیچ فردی بر علیه گروه بومی خود شهادت نمی‌داد.

جرم یک تهاجم به آداب و رسوم قبیله‌ای بود، گناه تخطی از آن تابوهایی بود که از تأیید روحی برخوردار بودند. و به سبب عدم توانایی در جدا ساختن جرم و گناه یک سردرگمی طولانی وجود داشت.

نفع شخصی تابوی کشتن را ایجاد کرد، جامعه آن را به عنوان آداب و رسوم سنتی مورد تأیید قرار داد، در حالی که مذهب سنت را به عنوان قانون اخلاقی تقدیس نمود، و بدین ترتیب هر سه دست به دست هم دادند تا حیات بشری را امن‌تر و مقدس نمایند. اگر حقوق مورد پذیرش مذهب نبود، جامعه نمی‌توانست در طی ایام اولیه وحدت خود را حفظ نماید. خرافات، نیروی پلیسی اخلاقی و اجتماعی اعصار طولانی تکاملی بود. مردم باستان همگی ادعا می‌کردند که قوانین کهنشان، تابوها، توسط خدایان به نیاکانشان اعطا شده‌اند.

قانون، یک سند مدون تجربۀ طولانی بشر، نظرِ شکل یافته و قانونی شدۀ عموم است. آداب و رسوم، مادۀ خام تجربۀ انباشته شده بودند که از درون آن، افکار حاکم دوران بعد قوانین نوشته شده را فرموله کردند. قاضی دوران باستان هیچ قوانینی نداشت. او هنگامی که تصمیمی را اعلام می‌کرد، صرفاً می‌گفت: ”رسم بر این است.“

ارجاع به سنت در تصمیمات دادگاه نمایانگر تلاش قضات برای انطباق قوانین نوشته شده با شرایط تغییر یابندۀ جامعه است. این کار، انطباق پیشرونده را با شرایط در حال دگرگونی اجتماعی در ترکیب با تأثیر استمرار سنتی تأمین می‌سازد.

اختلافات بر سر دارایی به طرق بسیار حل و فصل می‌شدند، مثل:

1- از طریق نابود ساختن دارایی مورد مشاجره.

2- از طریق زور — رقیبان بر سر آن می‌جنگیدند.

3- از طریق داوری — یک طرف سوم تصمیم می‌گرفت.

4- از طریق درخواست از بزرگان — بعدها درخواست از دادگاهها.

اولین دادگاهها نزاع با مشت را تحت قاعده درآوردند؛ قضات صرفاً میانجی یا داور بودند. آنها اطمینان حاصل می‌کردند که دعوا مطابق قوانین تأیید شده انجام پذیرد. با ورود به نبرد دادگاهی، هر طرف ودیعه‌ای نزد قاضی باقی می‌گذاشت تا پس از این که یک نفر توسط دیگری شکست می‌خورد، برای هزینه‌ها و جریمۀ آن پرداخت شود. ”قدرت هنوز حق بود.“ بعدها مشاجرات لفظی جانشین ضربات فیزیکی شدند.

هدف از ایدۀ عدالت بدوی این نبود که انصاف برقرار شود، بلکه این که کشمکش حل و فصل شود و بدین ترتیب از بی‌نظمی عمومی و خشونت شخصی جلوگیری به عمل آید. اما انسان بدوی از آنچه که اکنون یک بی‌عدالتی تلقی می‌شود آنقدر بدش نمی‌آمد. این امر مسلم پنداشته می‌شد که آنهایی که قدرت دارند، به گونه‌ای خودپسندانه از آن استفاده می‌کنند. با این حال، وضعیت هر تمدن می‌تواند از طریق موشکافی و عدل دادگاههای آن و توسط صداقت قضات آن به طور بسیار دقیق تعیین شود.

12- تخصیص اتوریتۀ مدنی

پیکار بزرگ در تکامل دولت به تمرکز قدرت مربوط می‌شود. سرپرستان جهان از روی تجربه آموخته‌اند که هنگامی که توازن صحیح قدرت بین شاخه‌های به خوبی هماهنگ شدۀ مجریه، مقننه، و قضاییه حفظ می‌شود، مردمان تکاملی در کرات مسکونی از طریق نوع دولت مدنی نماینده به بهترین نحو تحت نظم در می‌آیند.

در حالی که اتوریتۀ بدوی بر مبنای قدرت، نیروی فیزیکی، قرار داشت، دولت ایده‌آل سیستم نماینده است که در آن رهبری بر مبنای توانایی است، اما در روزگاران بربریت آنقدر جنگ زیاد بود که اجازه نمی‌داد دولت نماینده به طور مؤثر عمل نماید. در پیکار طولانی بین تقسیم قدرت و یگانگی فرماندهی، دیکتاتور پیروز می‌شد. نیروهای اولیه و پراکندۀ شورای بدوی بزرگان به تدریج در شخص پادشاه مطلق متمرکز شدند. بعد از ورود پادشاهان واقعی گروههای بزرگان به صورت گروههای مشورتی نیمه مقننه - قضایی تداوم یافتند. بعدها، پارلمانهایی با منزلت همتراز پدیدار شدند، و سرانجام دادگاههای عالی قضایی جدا از پارلمانها تأسیس شدند.

پادشاه اجرا کنندۀ آداب و رسوم، قانون اولیه یا نوشته نشده، بود. بعدها او لوایح قضایی، تبلور افکار عمومی، را به اجرا می‌گذاشت. یک مجلس مردمی به عنوان جلوه‌ای از افکار عمومی، گر چه ظهورش آهسته بود، نشانگر یک پیشرفت بزرگ اجتماعی بود.

پادشاهان اولیه به واسطۀ آداب و رسوم — توسط سنت یا افکار عمومی — به اندازۀ زیاد محدود بودند. در ایام اخیر برخی ملل یورنشیا این آداب و رسوم را به شکل اصول مستند برای دولت مدون کرده‌اند.

انسانهای یورنشیا حق دارند از آزادی برخوردار باشند. آنها باید سیستمهای دولتی خویش را ایجاد نمایند. آنها باید قوانین اساسی خود یا سایر منشورهای اتوریتۀ مدنی و اسلوبهای حکومتی را انتخاب نمایند. و پس از انجام این کار باید شایسته‌ترین و ارزشمندترین مردم خویش را به عنوان رئیس جمهور برگزینند. برای نمایندگان شاخۀ مقننه باید فقط آنهایی را که برای انجام چنین مسئولیتهای مقدس به لحاظ عقلانی و اخلاقی واجد صلاحیت هستند انتخاب نمایند. به عنوان قضات محکمه‌های بالا و عالی قضایی خویش فقط آنهایی باید برگزیده شوند که از موهبت توان طبیعی برخوردارند و از طریق تجربۀ سرشار خردمند شده‌اند.

اگر انسانها آزادی خود را حفظ نمایند، باید بعد از انتخاب منشور آزادی خویش، تفسیر خردمندانه، هوشمند، و بی‌باکانۀ آن را تدارک بینند، تا حدی که از مسائل زیرین پیشگیری شود:

1- غصب غیرمجاز قدرت توسط شاخه‌های مجریه یا قضاییه.

2- نابکاریهای آشوبگران نادان و خرافی.

3- کند شدن پیشرفت علمی.

4- بن‌بست تسلط بی‌خاصیتی.

5- سلطۀ اقلیتهای خبیث.

6- کنترل توسط دیکتاتورهای بالقوه جاه‌طلب و زیرک.

7- اختلال مصیب‌بار سرآسیمگی.

8- بهره‌کشی توسط افراد بی‌وجدان.

9- مالیات‌بندی برده‌وار شهروندان توسط کشور.

10- فقدان عدل اجتماعی و اقتصادی.

11- یگانگی کلیسا و کشور.

12- از دست دادن آزادی شخصی.

اینها مقاصد و اهداف دادگاههایی هستند که بر مبنای قانون اساسی به عنوان کنترل کنندگان موتور دولت نماینده در یک کرۀ تکاملی عمل می‌کنند.

پیکار نوع بشر برای کامل سازی دولت در یورنشیا به کامل سازی کانالهای حکومت، به انطباق آنها به نیازهای پیوسته تغییر یابندۀ جاری، به بهبود تقسیم قدرت در درون دولت، و سپس به برگزیدن چنان رهبران حکومتی که به راستی خردمند باشند مربوط می‌باشد. در حالی که یک شکل الهی و ایده‌آل دولت وجود دارد، چنین دولتی نمی‌تواند به طور الهی برملا شود، بلکه باید توسط مردان و زنان هر سیاره در سراسر جهانهای زمان و مکان به آهستگی و با پرکاری کشف گردد.

[عرضه شده توسط یک ملک صادق نبادان.]

Información de fondo

نسخۀ چاپ آساننسخۀ چاپ آسان

Urantia Foundation, 533 W. Diversey Parkway, Chicago, IL 60614, USA
Telefono: +1-773-525-3319; Fax: +1-773-525-7739
بنیاد یورنشیا. کلیۀ حقوق محفوظ است©